استفن کلر
نیمه دوم قرن بیست را سخت میشود عصری صلحآمیز تلقی کرد. در این دوران هم جنگهای داخلی و هم جنگهایی برای استقلال در سراسر افریقا و امریکای جنوبی و آسیا درگرفتند. خاورمیانه را نیز یکسری درگیریهای مرگبار تکان دادند: اگر بخواهیم بر اساس شدت این درگیریها ردهبندیشان کنیم اولی جنگ ایران و عراق بود که در دهه ۱۹۸۰ واقع شد... این جنگ سومین نبرد خونین طی ۲۰۰ سال اخیر محسوب میشد. (در کمال شگفتی باید بگویم که شدیدترین جنگهای تاریخ، جنگهای جهانی نیستند. بلکه جنگ پاراگوئه در دهه ۱۸۶۰ و جنگ چاکو در دهه ۱۹۳۰ هستند که هر دو کشور پاراگوئه را درگیر خودشان کردند.)
با این حال اتفاقی که در این مورد رخ داد این بود که قدرتهای بزرگ موفق شدند از درگیریهای مستقیم اجتناب کنند. آخرین جنگی که در آن سربازان قدرت بزرگِ رقیب علیه یکدیگر جنگیدند «جنگ کره» بود که در سال ۱۹۵۳ تمام شد. در هفت دهه پس از آن، جنگهای نیابتی و رقابتهای تسلیحاتی و تهدیدها و لفاظیهای تند وجود داشتهاند... اما درگیری مستقیم در جایی رخ نداده بود. گاهی اوقات از این دوره حتی به عنوان دوران «صلح طولانی» هم یاد میشود. این سخن برآمده از مقایسه قرن ۱۹ و قرن ۲۰ است (از سال ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، یک دوران صلح نسبی میان قدرتهای بزرگ وجود داشته؛ اما جنگهای ناپلئونی، جنگ کریمه و جنگهای اتحاد آلمان پیش از آن واقع شدهاند).
در این مقاله به احتمال ادامه صلحی طولانی در قرن ۲۱ پرداخته شده است. آن هم در دو بخش: ابتدا در نظر گرفتن این موضوع که هر جنگ قدرت بزرگی، با توجه به نرخ پایه درگیری، چقدر احتمال وقوع دارد. و پس از نیز به احتمال تشدید چنین درگیریای، در صورت وقوع، پرداخته شده است.
اینها پرسشهای سختی هستند و تخمینها نیز با عدم قطعیتهای بسیار روبرو هستند. با این حال در اینجا چند نتیجهگیری انجام شده است:
اول اینکه: تخمینها نشان میدهد احتمال درگیری مستقیم قدرتهای بزرگ در این قرن، حدود ۴۵ درصد است.
دوم: تصور میشود شانس جنگی بزرگ یا بدتر از جنگ جهانی دوم در این قرن، در حدود ۱۰ درصد باشد.
سوم: شانس جنگی تا سطح نابودی جهانی حدود ۱ درصد است. نکته مهم اینکه: «کمتر بودن احتمال وقوع جنگ در دوران پس از جنگ دوم جهانی»، به مراتب اعتبار بیشتری دارد نسبت به این فرضیه که «خطر جنگ تغییری نکرده است».
احتمال درگیری قدرتهای بزرگ تا حدودی کمتر شده است.
فرضیه ریسک ثابت
در طول چند قرن گذشته، جهان در هر قرن، دو جنگ قدرت بزرگ را تجربه کرده است (اگر به سوابق جنگ قدرتهای بزرگ در پنج قرن گذشته نگاه کنیم [لوی، ۱۹۸۳؛ گلدشتاین، ۱۹۸۸، ۱۴۶]، پیش از قرن بیستم، به طور متوسط حدوداً دو جنگ در هر قرن واقع شده است [Bear Braumoeller, Only the Dead، صفحه ۲۶]). میزان درگیری اگر تغییری نکرده باشد و جنگها نیز مستقل باشند، میشود از توزیع دو جملهای برای تخمین تقریبی احتمال مشاهده تعداد معینی از جنگهای بزرگ در یک دوره زمانی معین استفاده کرد. با محاسبه ریسک سالانه، شانس مشاهده ۰ (صفر) جنگ بزرگ میان سالهای ۱۹۴۵ و ۲۰۲۲، ۲۱ درصد بود. این رقم گویای آن است که «صلحی طولانی» را میتوان نتیجه خوششانسی تلقی کرد. اما به وضوح این نتیجه با خطر مستمر و زمینهای جنگ ناسازگار نیست.
بیایید فرض کنیم که نرخ پایه جنگهای بزرگ، فرضیه ریسک ثابت را تغییر نداده است. بهترین بیان از این موضوع در کتاب «فقط مردگان» ارائه گردیده است... کتابی که نویسنده آن نیز نام باشکوهی دارد: پروفسور بیِر براومولر. براومولر در این کتاب استدلال کرده است که مابین سالهای ۱۸۰۰ تا به امروز، هیچ روند مشخصی در میانگین بروز چندین معیار تعارض وجود نداشته است (معیارها را عواملی چون استفاده از زور، مناقشات نظامی، تمام جنگهای بیندولتی، و جنگهای میان جفتهای مرتبط سیاسی در نظر بگیرید.)
معیار ترجیحی براومولر برای فراوانی درگیری، «شمار اختلافات متقابل» در هر جفت سیاسی (مراد: دو کشور یا دولتی است که در برههای زمانی در تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند. مترجم.) در هر سال است. در اینجا نیز منظورمان از یک زوج، یک جفت کشور است. ارتباط سیاسی، یک متغیر پیوسته است، تابع اینکه آیا کشورها دارای مرز مشترک با یکدیگر هستند یا خیر، فاصلهشان از هم چقدر است، و اینکه آیا هیچکدام از آن دو جزو قدرتهای بزرگ جهانی محسوب میشوند یا خیر (دلیل اهمیت این موضوع این است که به اثبات رسیده کشورهایی که این سه ویژگی را داشته باشند، احتمال درگیر شدنشان به مراتب بیشتر از حد متوسط خواهد بود). منظور از اختلافات متقابل هم «استفاده از زور» است، که در آن هر دو طرف شلیک میکنند. این مهم تنها «درگیریهای بیاهمیت» را که شانس معناداری برای تشدید شدن به معنای واقعی ندارند را حذف مینمایند.
تصویر زیر، نموداری از این متغیر را از سال ۱۸۰۰ به نمایش گذاشته است.
تحلیل آماری براومولر نشان میدهد که به طور متوسط خشونتبارترین دوران از سال ۱۸۰۰ به این طرف (جنگهای جهانی را که کنار بگذاریم)، «دوران جنگ سرد» بوده است. در حدود سال ۲۰۰۰، میانگین نرخ درگیری کاهش پیدا کرده (که براومولر دلیل آن را اثر پایان جنگ سرد تخمین زده است)؛ اما در عین حال این دوران جایگاه خود را در سطحی قابل مقایسه با اواخر دهه ۱۸۰۰ و حتی در میزانی بالاتر از اوایل دهه ۱۸۰۰ حفظ کرده است.
آیا ممکن است که احتمال وقوع جنگ میان قدرتهای بزرگ به طور کلی کاهش پیدا کرده باشد؟ از آنجا که چنین جنگهایی بخش کوچکی از تمام جنگها را شامل میشوند (باز هم به طور متوسط فقط دو جنگ در هر قرن)، احتمالاً این تأثیر آنقدری بزرگ نیست که در دادههای تمام جنگها نشان داده شود (در توضیح آمده است که فرض بگیرید اگر در طول یک قرن، به طور کلی ۵۰ جنگ اتفاق افتاده باشند که ۲ تا از آنها میان قدرتهای بزرگ درگرفته باشند، احتمال درگیری میان قدرتهای بزرگ باز هم چیزی بیشتر از ۴ درصد نخواهد بود). یک دلیل ابتدایی برای تردید داشتن به این ایده این است که تعجبآور نیست که در ۷۷ سال گذشته هیچ جنگ جهانی بزرگی رخ نداده است: مدل دوجملهای، شانس ۲۱ درصد را به وقوع چنین اتفاقی داده است. به نظر میرسد این احتمالات همخوانی دارند با آنچه در مورد تماسهای نزدیک جنگ سرد میدانیم. اعتقاد بخش غالب افراد این است که اجتناب از جنگ، موضوعی است که کاملاً به تصمیمات فردی، در کوتاهمدت و در محیطهایی که شدیداً استرسزا هستند، ربط پیدا میکند... رویدادی که کاملاً میتوان با تغییر شرایط، نتیجه آن را نیز تغییر داد.
چه چیز تغییر نکرده است؟
با توجه به این موضوع که جهان طی چند قرن اخیر، دستخوش تغییرات بسیاری شده است، شاید ثابت ماندن خطر جنگ، امر بعیدی به نظر برسد. اما این میان در نظر گرفتن چندین عاملی که بدون تغییر ماندهاند نیز میتواند مفید باشد. به عنوان مثال، «دولت_ملت» کماکان واحد مسلطِ سیاست بینالملل محسوب میشود. زمین را میتوان سطحی موزائیکی از «دولتها»یی دانست که عملکرد اساساً مستقلی دارند. جنگهای بزرگ پیش از جنگ جهانی دوم، میان ملتهایی در میگرفت که هر کدامشان در تلاش بودند جنگ را بر پایهی آنچه منافع شخصی خود (که به جای منافع ملی جا میزدندش) میدانستند، پیش ببرند. امروزه، دولتها کماکان در غیاب یک دولت قوی جهانی عمل میکنند (منظور دولتی جهانی که این قدرت را داشته باشد به اختلافات رسیدگی کرده و توافقات را اجرایی نماید). براومولر فکر میکند که دلیل اصلی جنگ، «رقابت با نظمهای جهانی» است (تعریف براومولر از نظمهای جهانی، رژیمهای امنیتی چندجانبهای هستند که شامل یک یا چند قدرت بزرگ بوده و با مجموعهای از اصول مشروعیت مییابند). در سال ۲۰۲۰، میزان این رقابت میان مجموعهی کشورهایی که ترجیحات، ارزشها، علائق و قوانین متفاوت داشتند، همانقدری بوده است که در سال ۱۹۲۰ بود.
دولتها نیز توسط افراد هدایت میشوند و افراد نیز به لحاظ انسانی نقصانهای خود را دارند. فراموش نکنید که جنگها همیشه هم نتیجه تحلیلهای منطقی هزینه و فایده از سوی رهبران ملی نیستند. در عوض تصمیماتی که برای جنگ گرفته میشود، میتواند خیلی ساده تنها برآمده از تصمیمات ضعیف، قمارهای پرخطر، کسب افتخار و شاید هم حتی حماقتی آشکار باشد... و این تصمیمات تا روزی که انسانها در رأس امور قرار دارند، گرفته خواهند شد و وقوع اشتباهات انسانی نیز گریزناپذیر باقی خواهند ماند.
فرضیه صلح پایدار
با این حال محققانی دیگر استدلال کردهاند که عدم رخداد یک درگیری مستقیم میان قدرتهای بزرگ از سال ۱۹۴۵ را نباید شانسی و یا تصادفی تلقی کرد. آنها در عوض فکر میکنند که تغییرات سیستمی احتمال جنگ را کاهش داده است. نام این فرضیه را بگذاریم: «صلح پایدار». استیون پینکر، مشهورترین طرفدار این دیدگاه است که در کتاب «فرشتگانِ بهترِ طبیعت ما» از آن دفاع کرده است. اما این فرضیه طرفداران دیگری نیز دارد؛ از جمله برخی از محققان IR نظیر آذر گات و جان مولباور (توجه داشته باشید که قویترین نسخه این ادعا، احتمال وقوع جنگهای مختلف را در حالت کلی کمتر ارزیابی میکند... و این موضوع تنها مربوط به جنگ میان قدرتهای بزرگ نیست. دلیل تأکید ویژه بر جنگ میان قدرتهای بزرگ، اهمیت بالقوهای است که تبعات چنین جنگهایی در درازمدت خواهند داشت).
این فرضیه با دادههایی که در اختیار داریم نیز همخوانی دارند: این فرضیه پیشبینی میکند که جنگ قدرتهای بزرگ اتفاق بسیار بعیدی است؛ کما اینکه تا به حال نیز رخ ندادهاند. به علاوه نمودارهای آماری نشان میدهند که نرخ درگیری از زمان جنگ جهانی دوم به طور مداوم کاهش یافته است. همانطور که تجزیه و تحلیل «دنیای ما در دادهها (Our World in Data’s analysis)» کاهش سرانه مرگ و میر ناشی از جنگ را از زمان جنگ جهانی دوم نشان میدهند.
به چه دلیل ممکن است خطر جنگ پس از جنگ جهانی دوم، ناگهان تغییر کرده باشد؟ متأسفانه آزمونهای آماری فرضیات صلح پایدار و ریسک ثابت، فرضیات چندان قدرتمندی نیستند. جنگ، پدیدهای نیست که به کرّات اتفاق بیفتد و هر چه بزرگتر باشد هم احتمال رخدادش کمتر میشود. همینطور که هنوز نمیدانیم چطور از دادههای تاریخی میتوانیم تعمیم بدهیم. جنگهای ناپلئونی در مورد روابط چین و امریکا در قرن ۲۱ چه دادههایی در اختیارمان میگذارند؟ باید به استدلالهای کیفی موافق و مخالف تأثیر عوامل خاص در بروز جنگها نیز توجه داشته باشیم. توضیحات متعددی برای فرضیه صلح پایدار ارائه شده است. در اینجا «بازدارندگی هستهای»، «جهانی شدن»، «نهادهای بینالمللی و دموکراسی» به اختصار مورد بحث قرار گرفتهاند.
بازدارندگی هستهای
یکی از قابل قبولترین توضیحات برای صلح قدرت بزرگ، بازدارندگی هستهای است. در ادامه این بحث آمده است که به دلیل هزینههای متقابل بالایی که درگیریهای هستهای دارند، بعید است که ابرقدرتهای بزرگ مجهز به سلاحهای هستهای با یکدیگر بجنگند. گرچه باید توجه داشت که این عامل نمیتواند احتمال درگیری را به صفر برساند... شاهد آن هم هند و پاکستان هستند که در سال ۱۹۹۹ در جنگی کوچک با یکدیگر درگیر شدند. اما کشمن مینویسد که این الگو به درگیریهای کمتر میان دولتهای هستهای و بحرانهای بینالمللی که بیش از ۱۰۰۰ کشته بر جا خواهند گذاشت، نمیانجامند (منظور آستانه معمولی که برای اطلاق واژه «جنگ» به یک درگیری انجام میشود). همین موضوع نشان میدهد که کشورهای دارای سلاح هستهای، کمتر احتمال دارد که درگیریهای جزئی را تشدید کنند.
رشد، تجارت و جهانی شدن
دومین توضیحی که برای صلح طولانی وجود دارد، جهانی شدن و رشد تجارت بینالمللی از زمان جنگ جهانی دوم است. این عوامل همچنین به عنوان توضیحی برای سقوط نرخ درگیریها نیز پیشنهاد میشوند. در حال حاضر، کالاهای صادراتی حدوداً یکچهارم تولید ناخالص داخلی جهان را از آنِ خود کردهاند.
شما نمیتوانید با کسی که با او در جنگ هستید، معامله انجام دهید. بنابراین هر چه میزان تجارت میان دو کشور بیشتر باشد، جنگشان نیز پرهزینهتر خواهد بود و لذا احتمال درگیرشدنشان کمتر است.
این استدلال به چند دلیل جذابیت دارد: اول آنکه مبتنی بر درک و انتقال مستقیم است. دوم آنکه به نظر میرسد به خوبی با دادهها (خصوصاً آنهاییشان که مربوط به زمان پس از جنگ هستند) مطابقت دارد. از زمان جنگ جهانی دوم، تجارت بینالمللی رشد چشمگیری داشته و در عین حال نرخ درگیریهای بینالمللی نیز کاهش یافته است.
نهادهای بینالمللی و دموکراسی
محرکهای نهایی که در اینجا بهشان پرداخته شده است و بنده نیز به طور خلاصه بازش میکنم، تکثیر نهادهای بینالمللی است و گسترش دموکراسی. برخی محققان، مکانیسمهایی را پیشنهاد کردهاند که نهادهای بینالمللی نظیر سازمان ملل میتوانند شانس جنگ را کاهش دهند. از جمله این مکانیسمها، فراهم آوردن شانس بیشتر برای چانهزنی و مذاکره جهت حل بحرانهای بینالمللی، افزایش نرخ تبادل فرهنگی و دیپلماتیک برای تقویت روابط دوجانبه و تسهیلسازی جامعه بینالملل برای هماهنگی مأموریتهای حافظ صلح و مجازات تجاوزات بینالمللی است. بررسیها در اینجا نیز بار دیگر نشان دادهاند که کشورهایی که در سازمانهای بینالمللی عضویت مشترک دارند، کمتر به جنگِ با یکدیگر میروند... گرچه که قدرت این تأثیر از تأثیری که تجارت و دموکراسی دارد، کمتر است.
موضوع شایان ذکر نهایی «نظریه صلح دموکراتیک» است. اینکه احتمال جنگ میان دو کشوری که هر دو دموکراتیک هستند، بسیار کمتر از جنگ میان دو کشور خودکامه و یا یک کشور دموکراتیک با کشوری خودکامه است. مکانیسمهای مشخصی تدوین نشدهاند؛ اما به نظر میآید سیستمهای دموکراتیک مشترک، تقریباً صلح میان کشورها را تضمین میکنند.
احتمال وقوع تعارض به صورت خلاصه
راحت نیست تصمیم بگیریم که آیا میشود با درصد بالای قطعیت از فرضیه «ریسک ثابت» عقب نشسته و به سوی بحث «صلح پایدار» غش کنیم. من، برخلاف براومولر، فکر نکنم منصفانه باشد بگوییم هیچ مدرکی دال بر فرضیه صلح پایدار وجود ندارد. مدل ریسک ثابت براومولر، تنها شانسی ۲۱ درصدی را به امتدادیافتن تاریخ، آن هم بدون جنگی بزرگ داده است. درصدی که آنقدری بالا هست که پایداری صلح را زیر سؤال ببرد. تصورم این است که دلایلی نسبتاً قوی وجود دارند که فکر کنیم بازدارندگی هستهای، جنگ قدرتهای بزرگ را پرهزینه کرده و از دیگر سو جهانیسازی صلح را سودمندتر.
در عین حال که فکر میکنم سادهلوحانه باشد ادعا کنیم که خطر جنگ قدرتهای بزرگ در طول جنگ سرد، نزدیک به صفر بوده، یا اینکه این خطر در آینده بسیار کم خواهد بود. ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، به احتمال زیاد در برهههایی تصمیم به درگیری گرفته و اما از آن اجتناب کردهاند. در دوران معاصر، بودجه نظامی به صورت مطلق دارد به رشد خود ادامه میدهد و روابط میان قدرتهای بزرگ نیز، نسبتاً منفی است.
به همین دلیل منطقی است که به هر دو فرضیه، تا حدی اعتبار ببخشیم. (مؤلف در اینجا به ذکر روشهای آماری پرداخته است.) مثلاً اینکه هر چه مدت بیشتری را بدون جنگ میان قدرتهای بزرگ بگذرانیم، میشود احتمال وقوع جنگی دائمی را کمتر دانست... و بدین ترتیب اعتبار بیشتری به فرضیه صلح پایدار داد.
چنانچه درگیریای رخ بدهد، میتواند بسیار کشنده باشد.
تا اینجا درباره احتمال وقوع جنگ قدرتهای بزرگ صحبت کردهام. اما برای ارزیابی خطر چنین جنگی، باید «احتمال» آن را در «شدت بالقوه» آن جنگ ضرب کرد. و متأسفانه من فکر میکنم که این شدت بالقوه بسیار بالاست. جنگ جهانی سوم میتواند بسیار بدتر از جنگ جهانی دوم باشد. واقعیت اینکه حتی میتواند ما را تا خطر انقراض بکشاند.
دو ملاحظه مرا به این سمت سوق دادهاند: اولین مورد افزایش گسترده و مداوم در ظرفیت جنگافروزی بشر است. جنگ جهانی دوم تنها ۲۰ سال پس از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. اما تا حدی به سبب پیشرفتهایی که در فناوری پرواز و مواد منفجره اتفاق افتاده بود، مرگبارتر شد. فاصله میان جنگ جهانی دوم تا سوم، حداقل چهار برابر بیشتر از این مقدار خواهد بود. اگر قدرتهای بزرگ یک بار دیگر با هم برخورد داشته باشند، افزایش ظرفیت نظامیشان (که ناشی از رشد اقتصادی و نوآوریهای فناوری است)، این معنا را میرساند که آسیبهای بیسابقهای در انتظار نه فقط این کشورها، بلکه تمام نقاط دنیا خواهد بود.
در پایان: هنگام بحث در مورد جنگ هستهای باید به این نکته اشاره کنم که تشدید تنشها یک فرایند تصادفی نیست. در عوض شواهدی وجود دارند که نشان میدهند خطر جنگ هستهای، ابرقدرتهای مجهز به سلاح هستهای را به سمت اجتناب از تشدید درگیریهای جزئی سوق خواهد داد.
نتیجهگیری
در این مقاله به نکات زیر اشاره شده است:
- هر دو فرضیهی «خطر ثابت» و «صلح پایدار» با دادههای مرتبط با جنگ (درگیری) از زمان جنگ جهانی دوم مطابقت دارند.
- عطف به نادر بودن پدیدهی جنگ، ارزیابی اینکه کدام فرضیه قابل قبولتر است، موضوع بیاهمیتی نیست. با این حال عدم وقوع درگیری مستقیم میان قدرتهای بزرگ از زمان جنگ کره، اطلاعات جدید را به سوی فرضیه صلح پایدار سوق میدهد. من حالا تا ۶۵ درصد به این فرضیه اعتقاد پیدا کردهام که درگیری به طور کلی، و درگیری میان قدرتهای بزرگ به طور خاص، به میزان قابل توجهی کمتر شده است. با این حال ما اطلاعات کافی را جهت رد فرضیه «پایدار بودن ریسک (خطر)» در اختیار نداریم. و با توجه به عدم اطمینان فعلیمان، خطر درگیریهای بزرگ در سالهای آینده به طور نگرانکنندهای بالا است. من فکر میکنم که احتمال وقوع جنگی بسیار بزرگتر از جنگ جهانی دوم تا پیش از سال ۲۱۰۰، حدوداً ۸ درصد است.
- توزیع دادهها (از منظر آماری)ی کشتههای جنگ دوم جهانی گستره وسیعی دارد و دادههای موجود نشان میدهند که میتواند ازین قانون پیروی کند. و اگر چنین چیزی واقعیت داشته باشد، باید گفت که احتمال وقوع جنگهایی با بزرگی بیش از جنگ جهانی دوم، کماکان وجود دارد. اما گمان من این است که احتمال وقوع جنگی تا سطح انقراض کامل، تا پیش از سال ۲۱۰۰، حدوداً ۱ درصد است.
#روزنامه اینترنتی فراز #سایت فراز
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟